بازدید امروز : 17
بازدید دیروز : 8
حیف است در روز ولادت حضرت جواد الائمه(ع) حدیثی، نکته ای ازدریای معارف ایشان نشنویم و بهره نگیریم. در روایتی از ایشان چنین آمده است که :«الْعامِلُ بِالظُّلْمِ، وَالْمُعینُ لَهُ، وَالرّاضی بِهِ شُرَکاءٌ.» (کشف الغمّة، ج 2، ص 348)
امام جواد - علیه السلام - فرمود: انجام دهنده ظلم، کمک دهنده ظلم و کسی که راضی به ظلم باشد، هر سه شریک خواهند بود.
این روایت و روایات مشابه آن در بحث امر به معروف و نهی از منکر کاربرد و مصادیق بیشماری پیدا می کند. یعنی حتی در قلب و مکنونان قلبی نباید از گناه و ظلم و مفاسد جانبداری کنیم چه رسد به اینکه خود فاعل آنها باشیم.
در خصوص هر فعل حسن و قبیحی که اتفاق می افتد چند حالات متصور است:
1- یا خود انسان فاعل آن کار است که با اراده و نیت و عزم در راه انجام آن عمل گام بر می دارد و آن را انجام می دهد. بدون شک بر فعل او عقاب و ثواب دنیوی و اخروی مترتب است.
2- یا اینکه شخصی دیگر به قصد معاونت و همکاری در آن عمل، با فاعل همکاری می کند و او نیز به اندازه خود از ثواب و عقاب آن عمل بهره مند می شود.
3- شخص نه فاعل بالمباشر آن عمل است و نه معاون و همکار در انجام آن، بلکه فقط ناظر آن واقعه بوده و در عین حال رضایت قلبی از انجام آن عمل دارد، نه معروفی را انجام و نشر می دهد و نه در مقابل منکری قد علم می کند اما در عین حال از آن فعل، رضایت قلبی دارد. طبق این روایت او هم در این مورد شریک است.
مضمون این روایت را چه در جنبه رضایت به انجام امور حسن و چه امور قبیح در تعابیر زیر نیز می توان یافت :
امام رضا علیه السلام :«هر گاه کسى در مشرق کشته شود و دیگرى در مغرب راضى به قتل او باشد، او در پیشگاه خدا شریک قاتل است.» (وسائل الشیعه ج 16 ص 139)
امیر المومنین دربیاناتی چنین می فرمایند:«...ای مردم رگ پای ناقه ثمود را تنها یک مرد برید، اما عذاب و کیفر، همه قوم را فرا گرفت، زیرا همه از کار آن مرد راضی بودند ... »(خطبه 192 نهج البلاغه)
یا در تعبیر دیگری می فرمایند: «کسى که به کار گروهى راضى باشد همچون کسى است که با آنها در آن کار شرکت کرده است، اما کسى که عملا شرکت کرده دو گناه دارد گناه عمل و گناه رضایت.» (وسائل الشیعه ج 16 ص 141)
و نیز در نهج البلاغه چنین آمده است که :«چون خداوند در جنگ جمل پیروزش گردانید ، یکى از یاران گفتش : اى کاش برادرم ، مىبود و مىدید که چگونه خداوند شما را بر دشمنانت پیروز ساخته. على ( ع ) از او پرسید :
آیا برادرت هوادار ما بود ؟
گفت : آرى .
على ( ع ) گفت : پس همراه ما بوده است.» (خطبه 12 نهج البلاغه)
خلاصه آنکه:
اگر فاعل و کمک کار(معاون) در انجام کار خیری نیستیم، حداقل قلبا مشتاق به انجام آن عمل باشیم تا خداوند مقداری از برکات ایشان را بر ما نازل فرماید.
و بالعکس اگر فاعل و معاون در انجام کار ناپسند و منکری نیستیم، و قادر به انجام امر به معروف زبانی و ... نیستیم حداقل از ته قلب از انجام آن منکر، تنفر داشته باشیم.
الهی آمین
هفته بزرگداشت مقام معلم بهانه خوبی است برای مرور خاطرات دوران تحصیل و یادآوری و قدردانی از معلمانی که در خدمتشان بودیم.سری به گنجینه خاطراتم می زنم از برخی معلمان اطلاعات شفاف و دقیقی تری در ذهن دارم و از برخی دیگر اطلاعات غیر شفاف و مبهم.
به آلبوم عکس هایم هم سری زدم تنها همین چند عکس را از معلمان گذشته یافتم. اگر چه با نگاه به هر کدام از این عکس ها مجموعه ای از خاطرات آن دوران برایم تداعی می شود.
عکسی از دانش آموزان کلاس پنجم مدرسه شهید جلالی که در حیاط مدرسه انداخته ایم، در کنار معلمی عزیز و مهربان و در عین حال جدی، آقای موحدی که سالهاست از ایشان بی خبرم وتوفیق زیارتشان را نداشته ام.
از مجموعه دوستان در عکس می توان از آقایان یزدانی،پورشبانان،نوروزی،طالب،ایزدی، سلیمانی، جلیل علی بابایی(که همین عید امسال زیارتش کردم)، احمد سلیمانی(خدایش رحمت کناد)،علی رستمی، تورج عباسیان(که حالا باید بگیم دکترعباسیان)، غلامی، سید حمید موسویان، سرمدی، کاظمی و ... نام برد.
عکسی از معلمان مدرسه راهنمایی شهید فتاح المنان در اردوی شاگردان ممتاز سال 1372
به ترتیب از راست به چپ: آقایان خاکی(که در یکی از مطالب قبلی یادی از ایشان کردم)؛ معلم هنر، آقای مهدیه با قلبی مهربان و دوست داشتنی؛ معلم ریاضی، آقای محمد پور(کنگ فو کار که بچه ها بدجوری از ایشان حساب می بردند)؛ معلم زبان، آقای عظیمی؛ معلم تاریخ و جغارافیا و ...
عکسی از کلاس قرآن مسجد الرضا، بیشترین خاطرات من در این مسجد و با این دوستان گذشت. استاد کلاس آقای سعید الهی فر(سالدورگر) بود که حق عظیمی به گردن بنده دارند.
از خداوند برای همه معلمان و اساتید گذشته و حال، آرزوی سلامتی و توفیق روز افزون را دارم و این ایام را به همه آنها تبریک می گویم.
تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم
روزی سراغ وقت من آیی که نیستم
تا همین چند وقت پیش بود که هر وقت نامی از شوهرش به میان می آمد شروع به لعن و نفرین می کرد و مرگش را از خدا می خواست واقعا هم بد جوری از دست شوهرش کلافه بود.
چند روز پیش زنگ زد و با گریه از شوهرش گفت که در بیمارستان است و در حال رفتن به اتاق عمل و التماس دعا داشت برای سلامتیش
دیشب زنگ زد و با بغضی در گلو گفت اگر جواب آزمایشات مثبت باشد تا 6 ماه دیگر بیشتر شوهرش زنده نیست. این بار وقتی از شوهرش حرف می زند عاشقانه تر حرف می زد انگار تازه عاشق شده بود.
شاید روزی برای یک لحظه بودن
حتی یک لحظه بودن
در کنار کسی که
همیشه آرزو می کردیم ای کاش نباشد
حسرت بخوریم.
در بهاران کی شود سرسبز سنگ
خاک شو، خاک شو، تا گل برویی رنگ رنگ
سالها چون سنگ بودی دلخراش
آزمون را، آزمون را یک زمانی خاک باش
مصادف با همین ایام بود که در کلاس درس هنر که الان دقیقا نمی دانم هنوز این عنوان در لیست دروس وجود دارد یا جایگزینی برایش آمده، این ابیات را بصورت دسته جمعی می خواندیم.مربی هنر ما، استاد خاکی(هر کجا هست خدایا به سلامت دارش) که به حق دستی در خوشنویسی و نقاشی و شاید صدا داشت، می خواند و ما با همان شور و شوق 15- 16 سالگی مان و گاه شیطنت هایی در تغییر لحن صدا، تکرار می کردیم با دورنمایی کلی از مفهوم این ابیات.
سالها بعد در دانشکده استادی عزیز که عربی درس می داند و ذوق عرفانی را چاشنی بحث هایش می کرد در همین ایام، بعد از نوروز ما را به درس آموزی از خاک و زمین دعوت می کرد. می فرمود باید از زمین الهام گرفت که هر چه اشیاء کثیف و پلشت هست را زیر آن دفن می کنند و او از آنهمه بدی و پلشتی و کثافت گل های رنگارنگ و سبزه تحویلمان می دهد نباید از زمین کمتر بود باید زشتی های رفتار دیگران را گرفت و مبدل به خیر و نیکی کرد.
و حالا سالها از این ایام گذشته ومن در تکرار این جملات که
آزمون را، آزمون را یک زمانی خاک باش
همه را بیازمودم ز تو خوشترم نیامد
چو فروشدم به دریا چو تو گوهرم نیامد
سر خنبها گشادم ز هزار خم چشیدم
چو شراب سرکش تو به لب و سرم نیامد
چه عجب که در دل من گل و یاسمن بخندد
که سمن بری لطیفی چو تو در برم نیامد
ز پیت مراد خود را دو سه روز ترک کردم
چه مراد ماند زان پس که میسرم نیامد
دو سه روز شاهیت را چو شدم غلام و چاکر
به جهان نماند شاهی که چو چاکرم نیامد
خردم گفت برپر ز مسافران گردون
چه شکسته پا نشستی که مسافرم نیامد
چو پرید سوی بامت ز تنم کبوتر دل
به فغان شدم چو بلبل که کبوترم نیامد
چو پی کبوتر دل به هوا شدم چو بازان
چه همای ماند و عنقا که برابرم نیامد
برو ای تن پریشان تو وان دل پشیمان
که ز هر دو تا نرستم دل دیگرم نیامد
تحویل سال را در کنار خانه خدا بودن، لذت وصف ناپذیری دارد، زیر لب زمزمه کردن دعای تحویل سال در کنار خانه خدا
یا مقلب القلوب و الابصار، یا مدبر اللیل و النهار، یا محول الحول و الاحوال، حول حالنا الی احسن الحال
ای کسی که دگرگونی های فکری و گرایشی انسان ها در دست توست و به هر جهت بخواهی قلب های انسان و گرایش های او را بر می گردانی. هم قلب و باورهای قلبی ام و هم نوع نگاهم به زندگی، را تغییر بده
ای تدبیر کننده شب و روز، ای مدبر کل نظام خلقت
ای گرداننده سالها و حالات
بگردان حال ما را به نیکوترین حال
ای مقلب، ای مدبر، ای محول، ای صاحب نامهای زیبا، این اسماء چقدر برایم آشنا است هر سال مشابه آن را در دعای جوشن کبیر خوانده ام و چقدر به خود بالیده ام، به داشتن چنین یگانه بی همتا،بی نظیر و با شکوهی.
خدایا سالها است هر سال موقع تحویل سال، دعای تحویل سال را خوانده ام و احسن حال را درخواست کرده ام، با اینکه نمی دانم احسن حال چیست.احسن حالهای من هر سال با توجه به اقتضائات سنی و محیطی ام تغییر می کند. یکسال همه توجهم به کنکور بوده و به زعم خودم قبولی در کنکور را احسن حال آن سال پنداشته ام، یکسال ازدواج، خرید خانه، ماشین، بچه و ... ، فکر می کردم با رسیدن به هر کدام از اینها حالم خیلی خوش می شود و آن زمان بهترین حال را خواهم داشت، اما با گذشت چند صباحی همه آنها برایم عادی و تکراری شده است. و باز خواهش دیگری و قصه همان
خدایا من در تعیین مصداق احسن حال همیشه اشتباه کرده ام.
مهربانا، فهم من از احسن حال همین چیزهاست. فهم من در چنبره همین چیزها گرفتار است. ازمن محدود و ظاهر بین و مادی چیزی بیش از این بر نمی آید.
خدایا احسن حال را امسال خودت برایم رقم بزن، من فقط دعا را زمزمه کردم و ذهنم متوجه هیچ چیزی نیست.
هر روز از نو قبله ای با بت پرستی می رود
توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بایگانی
اشتراک